نوشته های تازه

آن روزهای سخت(قسمت دوم)/ سال سیلابی

اوایل دی ماه سال ۱۳۶۵ یاد آور شبی سخت در تاریخ روستای طلحه است، شبی که روستا را آب برد و بسیاری از خانه ها ویران شدند. سیلاب آن سال نقطه عطفی در تاریخ روستای طلحه  و مبدا تاریخ جدیدی برای مردم شد به طوری که هنوز هم بسیاری از مردم تاریخ تولد فرزندانشان و […]

اشتراک گذاری
02 بهمن 1394

اوایل دی ماه سال ۱۳۶۵ یاد آور شبی سخت در تاریخ روستای طلحه است، شبی که روستا را آب برد و بسیاری از خانه ها ویران شدند.

سیلاب آن سال نقطه عطفی در تاریخ روستای طلحه  و مبدا تاریخ جدیدی برای مردم شد به طوری که هنوز هم بسیاری از مردم تاریخ تولد فرزندانشان و بسیاری از وقایع دیگر را نسبت به سال سیلامی می سنجند. 

آنچه در ادامه می خوانید روایت آن روزهای سخت می باشد:

 

گونی های گندم را با مشقت فراوان از گوشه انباری کاهگلی مان بیرون کشیدم مشغول پاک کردن شدم مقداری برای کاشت که موسم فصل آن فرا رسیده بود و مقداری هم برای مصارف خانگی؛

فصل باران و سرما از راه رسیده عده ای بر پشت بامها مشغول اندود کردن خانه های کاهگلی خود و ترمیم ناودان هایی که از قوطی های روغنی مصرف شده به شکل خاص و بجا تعبیه شده بود بعضی افراد هم در تکاپوی بشکه های نفت برای برقرار کردن شعله ی علا الدین های زرد وسبز رنگ خاص آن زمان؛

باید قبل از تاریک شدن هوا ترتیب کارهای روزمره داده می شد روستایی که هنوز شب های خود را با نور و گرمای آتش کرچاله* ها و روشنایی کم سو چراغ زنبوری که آن هم برای استفاده دانش آموزان بود،سپری میکرد،بچه هایی که تعدادشان در هر خانه گاه از انگشتان یک دست پیشروی میکرد،خانه هایی کوچک،فضایش شلوغ ولی حال هوایش صمیمی ،روزگار به سختی سپری می شد، یک نوبت مدرسه،نیمه دیگر روز را در مزارع و شب هنگام با تنی خسته ،چراغی کم سو باید برزمین زانو زده تکالیف انجام میدادند؛

کلبه ای برای گاوها تازه بنا شده بود از اینکه سرپناه مامنی داشتند خیالم آسوده بود،ابر سیاهی آسمان دیار را فرا گرفت باد وطوفان هر چهار طرف را درنوردید،باران شروع به بارش کرد به سرعت سمت گاوها رفتم آنها را سر پناهی دادم آذوقه شان را از دید باران بی رحم آن شب سخت مخفی نمودم؛

ولی شدت و مدت باران قدرت عکس العمل را از اهالی گرفته بود تا نیمه های شب هنوز می بارید؛بچه ها با دستانی لرزان مشق های نیمه تمام خود را می نوشتند ولی با دلهره و خطهایی شکسته و ناخوانا!

بسیاری از منازل مسکونی در ضلع شرقی روستا و بقول معروف در پایین روستا میزبان مهمان ناخوانده ای همچون سیلاب بود؛ناگهان صدای غرش سیل از پشت دیوارچه حیاط به گوش رسید حیاط دریاچه ای از آب شد،گونی های خالی بازمانده از فصل قصب و خرما در دسترس بود تا بتوان سد راهش قرار داد،موج و سرعت آب رقیبی بزرگتر بودو همه موانع راه خود را ازپیش روی برداشت ؛صدای آه ناله زنان کودکان از دیگر خانه ها حاکی از وحشتی عظیم بودحیاطمان مملو از آب بود کپسول های گاز که برای استفاده مردمان دیار در منزلمان بود همگی طعمه سیلاب شدو رهسپار سرزمین های دور دست شدند.

باران بر شدتش افزوده می شد بسیاری برای نجات جان خویش منزل را ترک گفته ،عده ای در منزل خویشان و تعدادی مدرسه پناهگاه موقتشان بود؛خانه و کاشانه شان را رها کردند،اضطراب،آرامش را از خونسردترین افرادسلب کرده بود؛

هنوز بارش باران از عمل خود پا پس نکشیده ،بلکه سیلاب تازه بر خاک تشنه دیار رخت پهن کرده!

گاو و مرغ های خانگی، مهمانان بی دفاعی که مغلوب آن شب پرباران شدند شاید درآن زمان تنها راه درآمد یک خانواده بود! روی آب شناور شدند وداع بی سروصدایی داشتند دیدنش هر احساسی را به درد می آورد.

نبود برق کار را مشکل تر می کرد البته تیر برق هایی در جوار دیوار های کاهگلی قد برافراشته بودنداین حاکی از آن بود که سالهای گذشته بطور موقت و کوتاه مدت موتور برق در روستا بوده است؛البته سیل هم تیر برق ها را به زانو درآورد.

زوج پیری* که سیلاب تمام منزلشان را تحت سلطه خود گرفته بود امکان ترک منزل برایشان وجود نداشت تا صبح در آن سرمای بی توصیف در طاقچه یکی اتاقهایشان مامن گرفتند و شب سخت خویش را به صبح متصل کردنددرحالتی که جای نشستنشان هم جور نبود همدیگر را دلداری میدادند در همان احوال نظاره گر اندک وسایل زندگیشان که روی آب شناور بود.

سیلاب ۶۵* یکی از چند رویداد خاص تاریخ روستای طلحه که تقویم سال شماری مناسبی برای سالهای بعد آن بود،سال سیلابی بیانگر آن روزهای پر ماجرا که خساراتی بر مردم داشت،چند روز پس از باران، آسمان رنگین کمانی دیار شاهد* پرواز هلی کوپتری بود بر گوشه ای ازاین دیار نشست مورد استقبال اهالی روستاو جذابیتی خاص برای کودکان آن زمان داشت؛

تخصیص زمین های ساخت منازل مسکونی درمکانی مناسب تر،پوشش سیل زدگان ، آذوقه وسایل گرمازا،چادر و…مرهمی بود بر درد سخت روحی آن زمان که مقارن شده بود با جنگ تحمیلی!

سالهاست میگذرد هنوز بارانی که به شدت می بارد گوشه دلم ناآرام است مبادا رویدادی در راه باشد.

مرضیه فرخی / دی ماه ۱۳۹۴


*کرچاله: سه طرف آن با اندکی ارتفاع کاهگلی محصور است با ریختن هیزم برای طبخ نان و غذاو ایجاد فضای گرم استفاده می شد.

*زوج پیر:مرحوم حاج حسین مرشدی و همسرش مرحومه ماه بانو زاهدی(والده حاج امرالله مرشدی).

*سیلاب ۶۵به گفته شاهدان و راوی این داستان در اوایل دیماه سال ۶۵بوده است.

*هلی کوپتر حامل مقامات لشکری و دولتی آن زمان بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *