نوشته های تازه

برای معلم صمیمی و قدیمی دهکده زنده یاد سید فرج اله جعفری

به نام خدا دیارمهر/ نوذر فولادی: امروز اول مهر هر سال را مرور میکنم.اول مهری که لبخندها و بغض ها ی کودکی هریک از ما را آفریده است. اول مهرماه،مهرماه دیر مهرماه دور . آن روزها که دهکده در ازدحام پرچین های چوبی و تراکم پاشلی ها ی زیبا راحت تر نفس می کشید . […]

اشتراک گذاری
15 شهریور 1399

به نام خدا

دیارمهر/ نوذر فولادی: امروز اول مهر هر سال را مرور میکنم.اول مهری که لبخندها و بغض ها ی کودکی هریک از ما را آفریده است.

اول مهرماه،مهرماه دیر مهرماه دور .

آن روزها که دهکده در ازدحام پرچین های چوبی و تراکم پاشلی ها ی زیبا راحت تر نفس می کشید .
آن روزها که کوچه های تنگ و باریک هر پسین آبپاشی و جارو می شدند.
و آیینه ی تمام نمای دل مردمانش بود.

آن روزها که دغدغه های امروزی از سر و کول زندگی بالا نمی رفت.و دهکده حتی در حوالی قحط سالی نیز حالش خوب بود وباخیال باران نیز می توانست عاشق باشد.
آن روزها که وقتی پدری برای فرزندش یک مداد و یک دفتر کاهی می خرید انگار تمام جهان را خریده بود .آن روزها که با رویاهای زلالش هر صبح آغاز می شد و با هیاهوهای کودکانه ما -انسانهای خسته ی امروز-پایان می گرفت.

آن روزها که آرزوها مثل امروز دچار روزمرگی نبودند و زندگی با تمام سادگی هایش خودِ آرزو بود .خودِ رویا بود .

زمین می توانست اشتیاق را لمس کند و آسمان پروازهای نازک ما را حس می کرد .

آن روزها که دیگر بر نمی گردند.

آن روزها که من امروز از پشت پرچین های چوبی می بینمشان و با همان نگاه و با همین خیال دلخوشی هایم را فراهم می کنم.
آن روزها که هیچ کدام از بچه ها پیراهن نداشتند ،کفش نداشتند کیف نداشتند اما کیف داشتند و لبخند داشتند و شادمان بودند.
آن روزها که مدرسه ی دهکده سرشار از حس های خوب و زیبا بود .
آن روزها که مردم عشق را در هر سال می یافتند .
آن روزها که مرحوم سید فرج اله وقتی به مدرسه می آمد ،مدرسه می شکفت ،مدرسه پرواز می کرد ،مدرسه ترس هایش نیز زلال بود و قداست داشت.

سید فرج اله که می آمد همه می گفتند آقای معلم آمد .معلم نبوغ داشت فروغ داشت .معلم مثل درخت کهنسال و عزیز دهکده خیلی باشکوه بود .دهکده او را باور داشت .دهکده او را پذیرفته بود .دهکده دستهای او را می بوسید.
«دی های دهکده» تمام هشدارهایشان را با نام او بیان می کردند.دی ها می دانستند که معلم جواب همه ی نیازهای بچه ها می باشد
سید فرج اله هر روز از فاریاب با دوچرخه اش فاصله دوازده کیلومتری را با شوق طی می کرد وبه طلحه می آمد.

دوچرخه ی او عاشق بود ،دوچرخه ی او می دانست که مردم دهکده زخم های وامانده ای دارند .دوچرخه ی او می دانست که با صدای رکابش حال مردم دهکده خوب است،دوچرخه او می دانست که حس خوب زندگی دهکده از صدای زنگ آن سرچشمه می گیرد.
دوچرخه ی او می دانست که چرخ مدرسه با چرخهایش می چرخد.
دوچرخه سید فرج اله تمام حواسها را به خودش جلب کرده بود .
دوچرخه ی او در مدرسه عاشقی را معنا می کرد .با دوچرخه او همه چیز در مدرسه به وقت اتفاق می افتاد.
سید فرج اله که به کلاس می آمد تخته سیاه با دست خط او سبز می شد .
غبار گچ در فضای کلاس چشم را نوازش می کرد.
کلمات روی تخته سیاه رشد می کردند.جمله ها قد می کشیدند و ذهن ها پروازی مقدس را آغاز می کردند.

هر روز صبح مدرسه با کلام سید فرج اله به خیر می شد .کتاب را که برگ می زد زندگی ورق می خورد.
شعر درختکاری را که می خواند ،دل تجه می زد ،لبخند شکوفا می شد ،شوق می بارید ،حس برگ می کرد، برگ زیباتر می شد ،درخت در ذهن بچه ها ریشه می دواند .جوی آب زلال تر جریان می یافت ،پرنده درخت را بیشتر دوست داشت و آرامش بیشتر گل می کرد .

شعر درختکاری را که می خواند از لحن زلالش آب تقسیم می شد ،از کلام سبزش ذهن سبزتر می شد .کلاس روی بال موسیقی ترد و موزون کلامش پرواز می کرد.
دانش آموزان آن روز سید فرج اله ،امروز درختهای سبز دهکده هستند.بیشترشان اگر چه نتوانستند ادامه ی تحصیل دهند اما در هر شکل و شمایلی کتاب را می دانند ،کتاب را می خوانند و کلامشان بلیغ و زبانشان فصیح و نوشتن هایشان صحیح است.
آنها مثل شعر درخت ،فرصتهای عشق را نشر می دهند .درخت را می کارند و جوی ها را جاری می کنند و زیر سایه سار درختان با تکرار نام سید فرج اله، یادش را و خاطراتش را مرور می کنند.


سید فرج اله اگر چه از دهکده رفت ،از دنیا رفت . اما هرگز از دل دهکده نرفته است از دنیای دانش آموزانش نرفته است .
او با همان دوچرخه اش،با همان عصای روزهای آخر زندگی اش هنوز در کوچه های تنگ دهکده رکاب می زند و راه می رود .
هنوز کوچه های دهکده آب پاشی می شوند ،جارو می شوند و دست و دلهای عاشق برای آن مرد عاشق دعا می کنند.

او هنوز می آید و دهکده را رها نمی کند و دهکده او را رها نمی کند .
او متعلق به دهکده است ،متعلق به بچه های دهکده است متعلق به باور دهکده است.
من هر چند هرگز دانش آموزش نبوده ام .اما وقتی سخنان دانش آموزانش را می شنوم و خاطراتش را می شنوم ،احساس می کنم که خیلی قبل تر متولد شده ام. من هم متعلق به آن زمانها بوده ام .من هم پشت سرسید فرج اله و دوچرخه اش راه رفته ام.

من هم چند سطر روی تخته سیاه کلاس او نوشته ام.
من با همین رویاها خوشبختی هایم را کشف می کنم .و احساس می کنم که مثل همان بچه ها خوشبخت هستم .و مثل همان بچه ها کتاب خوانده ام و مثل همان بچه ها نوشتن را بلد کرده ام.
و امروز می توانم به بهانه ی مهرماه به بهانه ی روزهای اول مدرسه عاشق باشم.
عاشق سید فرج اله باشم و برای او بنویسم .
امروزمی توانم لحظه ها را به لحظه های سالهای قدیم دهکده گره بزنم.

از اتفاقات شیرین آن روزها بنویسم .و این خاصیت شور است خاصیت عشق است که چشم انسان را باز می کند .دل انسان را باز می کند.می تواند در آینه ی زلال قدیم چهره ی زیباترین معلم را ببیند.

این از خاصیت عشق است که قلم را عاشق می کند تا از عاشق ترین معلم دهکده بنویسد .

امروز سید فرج اله به مدرسه می آید با همان تیپ دوست داشتنی اش ،با همان دوچرخه ی عاشقش با همان کیف مهربانش .
با همان دفترچه شعرهایش .

من می روم که آماده شوم باید به مدرسه بروم

نامش به نیکویی باد (سید فرج اله جعفری ۱۳۸۶ -۱۳۰۳)

نوذر فولادی

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.