نوشته های تازه

ننه ناف چین (نوذر فولادی)

همیشه دلم می خواهد که «قدیم»نزدیک به من باشد .در خوشبختی های زلالش نفس بکشم .در مهربانی های گسترده اش راه بروم . دلم می خواهد قدیم نزد من باشد .به من نزدیک باشد .مثل رودخانه ای بی پایان در لحظه های من جاری باشد .مثل آفتاب هر صبح به من سر بزند . سالهای […]

اشتراک گذاری
30 مرداد 1399

همیشه دلم می خواهد که «قدیم»نزدیک به من باشد .در خوشبختی های زلالش نفس بکشم .در مهربانی های گسترده اش راه بروم .
دلم می خواهد قدیم نزد من باشد .به من نزدیک باشد .مثل رودخانه ای بی پایان در لحظه های من جاری باشد .مثل آفتاب هر صبح به من سر بزند .
سالهای قدیم .اگر چه برایم درد ، رنج ،قحطی ،ناخوشی و تراخم تداعی می کند .اما این انبوه ناملایمات مربوط به همیشه است .قدیم مهربانی هایش،صداقت هایش،سخاوتهایش و طبابت هایش در امروزهای ما کمتر دیده می شود.
امروز ،در قدیم نفس می کشم .یک بقچه ی مهربان،یک دست کارساز ،یک چشم عاطفه آمیز ،یک پای سخت پای کار ،در نوشته هایم ،در ذهنم شکوفا شده است.
امروز در قدیم که نفس می کشم ،«ننه های»نافچین دهکده را مرور می کنم.کسانی که ننه های مهربانتر از برگ بودند .مهربانتر از نوازشهای باران بودند.
ننه هایی که هرگز از درون من کنده نمی شوند .
به من به ذهنم،به روحم ،به شوقم،به شعرم و به نوشته هایم متصل هستند.
راستش من تا پایان کودکی هم هرگز ندانستم که ننه نافچبنم ،ننه واقعی من نیست .راستش من همیشه غروب ها که به خانه اش پایین دهکده می رفتم گرده های گرمتر از دلش را که می خوردم سخت احساس وابستگی می کردم . آن روزها هر غروب به خانه اش که می رفتم کنار چاله و در خانه برایش جارو می کردم .چون هم دوستش داشتم هم دوستم داشت و در پایان پیلونش که می گشود لحظه های مرا شیرین شیرین می کرد. ننه نافچین من ،(دی غلام آقا جنگی )بود که چند سال است به رحمت خدا رفته است و دیگر نیستش که مرا بنوازد و من از پیلون مهربانش بهره مند باشم
ننه های نافچین وقت و بی وقت نداشتند .آنها چه در شُرباران ،چه در گُر گرما،و چه در شدت سرماهای استخوان سوز هرگز و هرگز خواب را و وقت ندارمهای امروزی را منعکس نمی کردند.
آنها پزشک های حاذق دهکده بودند .که می آمدند و کارشان را با صداقت و شجاعت انجام می دادند
آنها پای کار بودند. آنگاه که آنها پای کار بودند هوا زندانی نبود ،زمان خسته نبود،و عشق تمام قد و زیبا حواسش به ما بود .
آن روزها ،درهای بی کلید و لبخندهای بی دلیل ،دیرسالی عاطفه و عشق را بیان می کرد .
آن روزها که ننه ها دستشان بوی دست خدا می داد .آن روزها که خدا عشق را از روی چشم همین ننه ها می آفرید .
ننه هایی که بی علاجی های ادامه دار دهکده را معالجه می کردند.
ننه هایی که از عطر آویشن و بابونه سرشار بودند .
ننه هایی که رشد دردناک دردهای دهکده را متوقف می کردند.
واقعیت دنیای ننه ها آنقدر گسترده و وسیع بوده و هست که می توانند در ذهن درختان کهن دهکده نیز سبز بمانند .ما نورستگان شاید فراموشکار باشیم .فراموشکار باشیم و به اعتماد دست های آنان فکر نکنیم .به جسارت ذهن های آنان فکر نکنیم.
ننه های قدیم ،همانها که جایشان با هیچ گزینه ای پر نخواهد شد .
امروز روز پزشک است .پزشکهایی که امروز در خط مقدم سلامتی جامعه ،پنهان تر از روح خودشان کار می کنند و خود گرفتار درد می شوند.پزشکهایی که هیچ ادعایی برای پیدا بودن و پیدا شدن ندارند.
پزشکهایی که تمثیل روح انسانیت هستند. و به انسان می اندیشند.
پزشکهایی که شادابی انسان را می خواهند .همچنانکه سبزی درخت را و رهایی پرنده را.
پزشک هایی که من خودم را وادار کرده ام که در برابرشان با همین کلمات ،تعظیم کنم.
آنان که خوشبختی انسان را خیلی بزرگ می خواهند.
راستش امروز خواستم که با تمام دردهایی که در جامعه وجود دارد و در من وجود دارد .به پزشکها وبه ننه های نافچین قدیم فکر کنم.
امروز سهم من از زندگی و عشق،نوشتن همین جمله ها بود.
من عاشق آن هستم که برای پزشکان بی زنهار امروز چند سطر بنویسم .برای ننه های مهربان دیروز چند جمله دست و پا کنم.
من نمی خواهم در فراموشی سیاه بمیرم .
می خواهم میان همین سطرها بمیرم میان همین سطرها دفن شوم .
امروز می خواهم خودم را ،قلمم را و چشمهایم را به پزشک ها و ننه ها اختصاص دهم.
به آنان که خودشان را به انسانها اختصاص دادند . و خودشان را برای ما کنار گذاشتند

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.