نوشته های تازه

محمد جعفر

به نام خدا دیارمهر – نوذر فولادی: محمد جعفر قلبی تمام داشت .قلبی که می توانست نیمه ی قلب بسیاری از مردم باشد او با همین قلب، قالبی از وقار،سخاوت ومناعت بود او اندک نبود و به گستردگی کوههای ارغون حرف برای گفتن داشت .او درچار راه زمان ایستاده بود ،گذشته را می دانست ،حال […]

اشتراک گذاری
11 مرداد 1399

به نام خدا

دیارمهر – نوذر فولادی: محمد جعفر قلبی تمام داشت .قلبی که می توانست نیمه ی قلب بسیاری از مردم باشد او با همین قلب، قالبی از وقار،سخاوت ومناعت بود

او اندک نبود و به گستردگی کوههای ارغون حرف برای گفتن داشت .او درچار راه زمان ایستاده بود ،گذشته را می دانست ،حال را زیر عصایش گرفته بود و آینده را برای نامش ساخت
او با لبخندهایش،قصارهایش و طنزهایش به همه ی ما امید می داد دوست داشتنش آسان بود او که با سادگی های تمام دل می بست و همواره عشق را و سخن های زلال و پاک را ،زبان بود
من فکر می کنم که او نمی رود و همواره باد صدای گامهایش را در ذهن بکر ارغون جاری خواهد کرد
او با طعم باران برای دره ها ،کوهها و تمام آبادی های بخش بوشکان و ارم آشنا خواهد ماند
من فکر می کنم که او خواهد ماند .دستهای زمختش،چشم های فرو رفته اش،موهای تنک بلندش در چشمهایمان راه خواهد رفت
من با همین قلم بر لبخندهایش خواهم گریست ،بر طنزهای زلالش خواهم گریست چرا که می دانم تکرار او با همین ویژگی های برجسته برای روزگار ما آسان نخواهد بود
من سالها فکر کرده ام و فکر خواهم کرد که محمد جعفر هاشم پور ارغونی متعلق به همه ی این مردم بود مردمی که دوستش داشتند و دوستش خواهند داشت
او بزرگ بود و بزرگواری هایش در خیابانهای این حوالی قدم می زد جایی که خیلی از ما گم شده ایم او «سردیار»بود و دیارهای ما را با نامش در می نوشت
در محفلی که نبودش،سخنانش بود ،او یک تن نبود با همه ی این تن ها می توانست یک نفر باشد
حتی در شب شعرها که می آمد ،مصمم می آمد مصمم برای شنفتن و دانستن ،شعر را و شاعر را دوست داشت
او می خواست که در مردم جاری باشد و لا به لای همین مردم خودش و حرفهایش قد می کشیدند
عصا به دست که می آمد ،در چشم می آمد ،در قلب می آمد و خوب و با وقار می آمد
بچه های جبهه و جنگ ،به خاطرش دارند و از صفا و صمیمیتهایش در شبهای جبهه و سنگر می گویند
او با همه ی قشرها بود و همدل بود او مثل بوی بادهای باران خورده به سراغ آدمها می آمد با طراوت می آمد سبکبار و سبکبال می آمد
با همان لبخندهای تُردش ،با همان لهجه شیرینش وقتی که می گفت «جووونم»
و من می دانم که جبهه و جنگ ،خیابانها و کوچه های این حوالی ،محله و شب نشینی ها ،جاودانگی های زیبایش را به خاطر خواهند داشت او که هرگزخاطری کسی را نیازرد
در زمانه ای که قحطی فرصت،قحطی الفت،و قحطی دیدارهای شیرین است او فرصتهایش را برای دوستان نگاه می داشت .او درِ خانه ی ساده اش باز بود و همیشه چند جفت کفش آنجا نفس می کشیدند
در خانه اش مثل در آشیانه ی دلش باز بود مردی که کومه ها و کپرها را صمیمت بخشید مردی که تک ها و جاجیم ها و گبه ها را رونق بخشید
مردی که دلش قرص بود و سفره هایش با قرص نان های محبت و صفا آراسته بود مردی که همیشه کتری چایش مثل دلش دم بود مردی که با یک بغل شقایق و بابونه و آویشنهای ارغون زیبا به پیشوازت می آمد مردی که با صفای رود به استقبالت می آمد
مردی که دستهایش سرشار از گرمای دوستی بود و چشم هایش لبریز از مهر بود
حال من می دانم که نامش و یادش از روزنی به روزنی از پنجره ای به پنجره ای خواهد وزید او که نامش نمی خواهد بمیرد و در زبان ما مکرر خواهد شد
نامی و یادی که دوام دارد و قلم های این دیار برایش سطرها و متن ها خواهند نوشت
ساده و زیبا خواهند نوشت وطن نام او در قلب بوشکان و ارم خواهد بود روح او و نام او روح و وقار و متانت بود این را من نمی گویم و نمی نویسم مردمان ما می گویند او پیش از آنکه بمیرد هرگز نمرد

و امروز هر قطعه از این دیار بوی ارغون زیبا می دهد ارغونی که بعد از محمد جعفر هاشم پور غمگین است

روحش شاد و نامش مانا باد

نوذر فولادی
مردادماه ۹۹

برای پیوستن به گروه های خبری اجتماعی دیارمهر در واتساپ و اطلاع از آخرین رویداد های منطقه بر روی لینک دعوت زیر کلیک کنید:

گروه دیارمهر ۵:👇👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/BiGdoJ7NiDaDzqWw8St6et

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.