نوشته های تازه

«کَل خورشید» – قسمت دوم

«کَل خورشید» نوشته: سهراب فرخی قسمت دوم مرد و زنی که بتازگی از بسااط قصب و خرما و مشتو فارغ شده بودن بعد از تک و واتک و جمع و جور کردن وسایل و شستشو و رُفت و روبِ فِدَح ، قلیونی چاق کردن و توی حیاط نشستن، مرد به کل خورشید گفت آرزو داره […]

اشتراک گذاری
11 اسفند 1398

«کَل خورشید»
نوشته: سهراب فرخی
قسمت دوم

مرد و زنی که بتازگی از بسااط قصب و خرما و مشتو فارغ شده بودن بعد از تک و واتک و جمع و جور کردن وسایل و شستشو و رُفت و روبِ فِدَح ، قلیونی چاق کردن و توی حیاط نشستن، مرد به کل خورشید گفت آرزو داره یه بار دیگه مثل قدیما باهم به کوه برن، و کل خورشید خاطره یه روز بارونی که با هم به سمت گود توله ای راه افتاده بودن رو پیش کشید و قصه به اونجا رسید که کل خورشید سوار بر شینه جلو افتاد و وقتی تیرشکو گرفت و کل خورشید نِدیار شد دل مرد تلواسه افتاد که نکنه سیلاب دره شوره …… ،

و اینک ادامه ماجرا:

تَختِ مِلکی گوییم خیس برده وی و توش عاجز بیدوم ولی د هییچی جلودارم نبی، از هموجا یهههه نفس گرختوم تا یهو چیشوم وت اُفتا، دلوم یه تَجججّه ای زه و حساوی که دنیاا وَم دادن،…..

دُمکُل بالااواویدیم و وُ هر زجر و زاجراتی بی، مث بوجیکِ تو او اُفتاده رسیدیم سیاه چادرِ مش شهباز،

زیره گفت:هاااااا زارعواس بخدا اینجوش مث همی حااالااا یادمه ، اَلخولک خمره ایم که نشون سیم اُوردیدی چلیییییس بی، باجی خیرکااار نکرده میخاس خشکش کنه ری چاله گِره سُزندش، هموجو قولُم دادی یکی دَش سیم بیاری هِنو که مو انتظار بشینوم وُ تو سیم واسنی.
زارعواس گفت: حق دس تونه، رااس پاکش دو سه سالی یادوم بی ولی روز ریم نواوی بعدم د ری ظَندِش در رفتوم، پُرس و پیجوراویدمه میگُن رنگ خمره ای کازرونم دِ بد گیرمیا ولی اگه تو قُطی عطااار هم بو سیت وامجورُم

و ادامه داد:
سه روز و سه شو بارون زه و ما هم از ری گود جیکه رفتیم و از ره کِله گَه سرشی واویدیم و خومو رسوندیم ولات

زیره و زارعواس توی خاطرات گذشته غرق شدن و گذر زمان رو احساس نمیکردن، آنچنان چونه شون به خاطره گویی و روایتگری گرم بود که کهزاد در حالی که به سمت درب حیاط میرفت غرولند کرد که دَی یعنی خداوکیلی شما صدای در فِدَح نمی شنفین؟؟ ، زیره گفت: شاهپسرمرد ماوَین نههه،آخییی دور بچه م بگردوم واگرد بشی سر درست تا خوم واز کنوم

کهزاد که در رو باز کرد حاج کریم با چهره ای گشاده و قطاری از تک و تعارفات معمول و غیر معمول و دعا به جون زنده ها و آرزوی آمرزش اموات وارد شد،
حاج کریم معمولا سالی یکی دوماه توی همین وقت سال دید و بازدید و صله رحمش گل میکرد و به قوم و خویش و هم ولایتی ها سر میزد و چاق سلامتی میکرد و حال میپرسید ،
قصبشون که با وعده ی پرداخت نقد و با قیمت ارزون از تو دستشون در میاورد و بارش میکرد دیگه پیداش نمیشد و با هرر ده بار رفتن در خونه ش ، یه بار میشد زیارتش کرد و پولش هم قطره چکونی و خورد خورد تا سالی دیگه همی موقع خارکوورشون میکرد تا بده بهشون.

زارعواس زیر لب گفت: وووی ای حاجیْ دوواره چَه لَیر اُفتا تو ولات

یااللهی داد ، دست رسوند ، چاک و تواضعی کرد و نشست و گفت: «زیره قیلونکو نداره.»
لحظاتی بعد حاج کریم از درس و مشق کهزاد پرسید و برنامه زارعواس برای کشت و زراعت امسال رو جویا شد و از بسته شدن مرزها و و تعطیلی گمرکات گفت تا در نتیجه برسه به کسادی بازار خرما و سردی تب قصب،

زیره قلیون رو گذاشت جلو حاج کریم، سینی رو پیش کشید و دوتا استکان رو گذاشت توی نعلبکی و آنچنان با حرص فلاسک رو گرفت سرشون که نعلبکی ها هم پر شدند و در حالی که سینی رو به سمت زارعواس و حاج کریم هل میداد گفت: خدا کریمه، خوشحالی و دلِ خاااش بخواریمش مردک، ما هم سر تموم دنیااا، مال مردم هر طهری رفت مال ما هم ریش.
رو کرد سمت حاج کریم و پرسید: دی علی چطهره واا؟؟
تش تو قصپ و خرما گره ول کنینااا ، کاشکا دادام هم اوردیدی، قد او باارونی تششنه ی دیدارشوم به خدا کِه، و ادامه داد:
دوتا قاو پل داشت تاا پِسِ کمرش ،
زلفاش خُررررد دور بند لِچَکش می پیچند
یه طلسم زردِ رُتگُلی مینداخت تو کُتُل پلاش پِسِ گردنش
بندیله میخکش هم میکرد تو خرش،
یه شلیته ویلی پاش بی ، شلوار قرش ریش مینداخت و جومه سوز بلیک بلیکوش هم بَر میکه

ما بچه بارا آرزو میکردیم یه جویی پابیگی بو که بشینیم و فققققط سیل دسمال انداخته ش کنیم،

حاج کریم گفت : زیره ایطهری که تو خاااش گفتیش دل مو هم تنگ کردی سی او روزااش خوو،

زارعواس که دوس داشت فضای بحث رو عوض کنه و حرفی از قصب و قیمتش زده نشه گفت:

دلتنگی هم داره حاجی
اصلااا اوروزا هممه ش خاطریه،
مو خود سه چارتا بچای در و همساده و فامیلا هرررر رو، چنگ خرمایی وامیسدیم و یا تو تل تلا دم دمبل و هپیلوک، یا دم دره ها سی ترشوک و یا تو باغسون و گندمزار دم کنگر و کاکل و هکال،
هررر وقت و هررر جاا بچه بارای بُنکو زارمحدی میدیدم یا نهامو ویمیدن تا ای کل خورشیدِ حاضری هم پاشو هسه،
تو دل خوم میگفتم بُووَوووه، دختر بیده ایقه تیزِل و زُچ؟ بینیم آخرش ریش بوای کی بترااشه؟

یه سال یادمه بعدِ سه چار روز بارون
یکی دو رو افتو لِیییلی کردی گفتیم صحرا واویم سی هُکال……

این داستان ادامه دارد…

برای مشاهده قسمت اول بر روی لینک زیر کلیک کنید:

قسمت اول: کل خورشید (سهراب فرخی)

بیستر بخوانید...

آیین بزرگداشت مقام معلم در طلحه برگزار شد+تصاویر
به همت دهیاری و شورای اسلامی و انجمن اولیا و مربیان مدارس برگزار شد:

آیین بزرگداشت مقام معلم در طلحه برگزار شد+تصاویر

طلحه دچار قحطی نان شده است!
در سایه مدیریت نا صحیح

طلحه دچار قحطی نان شده است!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *