نوشته های تازه

کل خورشید (سهراب فرخی)

مقدمه :  با وجود شکل گیری تمدن های مدرن و مسحور کننده ،اما هنوز ملاک افتخار و مباهات در عرصه فرهنگ جهانی ، وجود سابقه و ریشه در تاریخ است کما اینکه برخی از تمدن های متاخر در مورادی به دنبال اسطوره سازی و خلق قهرمان و رگ و ریشه خیالی در دل تاریخ هستند. […]

اشتراک گذاری
17 آذر 1398

مقدمه : 

با وجود شکل گیری تمدن های مدرن و مسحور کننده ،اما هنوز ملاک افتخار و مباهات در عرصه فرهنگ جهانی ، وجود سابقه و ریشه در تاریخ است کما اینکه برخی از تمدن های متاخر در مورادی به دنبال اسطوره سازی و خلق قهرمان و رگ و ریشه خیالی در دل تاریخ هستند. اما خوشبختانه ما در گوشه از این کره خاکی زیست می کنیم که قدمت و ریشه چندین و چند هزار ساله دارد.

دیار ما نیز به عنوان تکه ای از این سرزمین فرهنگی ریشه دار ولی متاسفانه در حال فراموشی دارد. آداب و رسومی که با تغییر سبک زندگی و ذائقه اجتماعی مردم کم کم به دست فراموشی سپرده می شود.

یکی از این موارد زبان و لهجه محلی ماست ، زبانی که به نظر می رسد واژه هایش ریشه در حال مردمانش داشته و گویا ترین شیوه برای بیان حالات و احساسات آنان بوده است. واژه های زیبایی که با ظهور و بروز شبکه های اجتماعی و متاسفانه تمایل به کتمان هویت دارد به  دست فراموشی سپرده می شود.

سهراب فرخی در  داستانی که با عنوان “کل خورشید” در چند قسمت منتشر خواهد شد سعی کرده به دغدغه ی همیشگی اش در این باب بپردازد و با خلق نوشته ای زیبا این واژه ها را بار دیگر جانی دوباره ببخشد

این داستان به زبان محلی و در نزدیک ترین حالتش به بیان زبانی آن نوشته شده ، لذا در برخی موارد شاید از کلمات و رسم الخط معیار فاصله داشته باشد. 

به خاطر گویایی و سهولت در خوانش ، نسخه صوتی هر قسمت را در پایان همان قسمت منتشر خواهیم کرد!

با تشکر / ع. اسدی

قسمت اول: ( نسخه صوتی را میتوانید در پایان این قسمت دانلود کنید)

بساط قَصپ و خرما و مَشتو که برچیده شد
مرد نشست و با حوصله پرونگش که همین پیش از باغ برون تیروکش رو عوض کرده بود رو به زححححمت تا زد،
داس مُخ برش رو که بعد از فصل کِنِه داده بود آهنگرا دندونه ش در آورده بودن و بقول خودش مثل خنجر بود با وسوااس به میخ آویزان کرد و باسکت ها و زیر مخی رو جوری ته انباری گذاشت که تا سالی دیگه همین موقع جلو دست و پا نباشن

زن که حالا دیگه خرمای خاصه و قصب ضایعاتی و کنگاش رو هم بدون اهمیت به قیمتشون فقط «دیر خوش کرده بود» تک و تَرک و مُح تکون و زنبیل ها رو شست، اول با ته جاروف پنگی پوسته و خرماهای چسبیده به کف حیاط رو خووب کروند و بعد شیلنگ آب برداشت و افتاد دنبالشون و تا دم در بدرقه شون کرد سکونی و حیاط رو آب و جارو کرد و شیلنگ رو زمین گذاشت و دو تا دستش رو به سمت آسمان بلند کرد و گفت: خدایا قروون رحم و کَرَم و بزرگیت بِرَم حالاا هفته باااااار بزه، اگه مو کِپُم وو غُمبِه و نُرفین وازاویاااا، مُردیم ای مدت تا گُلِ اوری میومه تو آسموناا، خدایا خُت ایرات ما نگی ، مانیم وُ همی چارتا تن قصپ توشه زمسون درااااازمو

سه چارتا دونه زغال گذاشت توی تشگردون ، نهادش رو پیک نیک و سر قلیون برداشت و وارختش، اول نغاله درستی گذاشت تهش و بعد شُخِ تنباکِ جونگرمی ریخت توش و زیر شیر آب گرفت و خیسووندش،نی و نیاوش رو خیس کرد…

تش قلیونش که نهاد ، زیلو کنار دیوار توی سایه پهن کرد دوتا پشتی نهاد و نشست فُرقِ اول که زد، مرد رو صدا زد که: دیدوش میکنم جلدی بیو نه بعد بگویی مو سُخته نمیکشما
مرد از تک و واتک و جمع و جور وسایل که فارغ شد اومد نشست، نی رو از دست زن گرفت و گفت: بَلْکَم طَهر طوری بکنی تیوپی بپیچنی دور شیرکو چااااارچُره، تا روز ریم واوو فکری سیش کنوم.
چند تا فرق بلننند و کِشششش دار که زد و دید و غِلِوُه که راس کرد، زن رو صدا زد: کل خورشید…..
تو ولات خورشیدو صداش میزدن و مرد هم به همین نام میخوندش اما گاهی وقتی که خانه شلوغ بود و تعصب ایلیاتیش نمیذاشت پیش غریبه اسمش رو بگه صداش میزد دی بچیکو.
ولی از یکی دو سال پیش که عتبات عالیات مشرف شد دیگر به توصیه چند نفر از در و همسایه ها و قوم و خویشا زیره یا کل خورشید صداش میزد،
بار دوم بود که صداش میکرد
کل خورشیییید
دلوم کِل میزنه سی یه سفری خوم و خت تا سر کُه.
مث قدیما ،
یه قمقمه ی اویی،
دسمال چاسینی پرر نون نازک و خرمای تاپو
قیلونمو
و یه کِلت چِینی
بهل تا خدا بخاا تیره ی بارونی بزنه غَرِّ کُه بشوره، بهمن تَرکه سُک بزنه میرَیم
یااد نهاتر بخیر که نمی بیکارتر بیدیم، نمی مال زور و جونمو بیشتر بی، مو نمی گرفتاری بچ و بارا نداشتیم ، هرچی بی هرر رو صب گَههه، هنو نمِ کُه نواچیده تو کورکوورک بالاویمیدیم،
کل خورشید گفت، چطو او که بایس بگویی نمیگووییااا، دلمو خااش بی مردک ، دسِ دل داشتیما.
یادت نی سالی که کهزاد کُمم بی تو غرترااق و برق و باد و تیفون یهو گفتی بریم گود توله ای سر اَیشومِ مش شهباز ، نَه تو گِپت آوردوم؟
آخیی سی دلوم،
هنو وو ولات بُر نخاردًیدیم که نم نم شروع کِه،
گفتی اگه عاجزی تا واگردیم؟؟
گفتوم نه اگه سیلابی واوی تا دو سه روز ای بندگون خدا نمیترن بیان دومن ، تا خارد و خوراک و خورده مکاتینی سیشو بِوِریم،

کُردکِت انداختی ری کول مو گفتی خوت سفففت بگی ،دوتا ترکه ری پالدیم شینه زدی و گفتی نها بفت مو دمات میام،

نظرگاه که سرشی واویدیم تیرشکو گرفته وی ،
سی مو که دختر هیرون بیدوم و شو و روزم تو ره نارنج رگ و اریز و سر کُه بُرچَک…. سر رفته وی، سنگلاخ کف دره ی شوره و پبچ و خم دُمکُل درسسه که آسون ولی ناشناخته و غرریب بی،

مو روزگاروم خودِ بوام و ککاهام تو ره نارنج رگ و اریز و … سر رفتی ، چه روزایی گرم توسونی که تو سینه سرخ پاتوه، از دِسِ افتو جرنگ سی سیَه دار و درختی یا تُپ اویی لَه لَه میکردیم یا شوهای سرد زمسسونی که توباد شِوِرزًک ، سرِ بُرچَک از سوز سرما و ترس جک و جوندار تا صب تنگس تش میزدیم و دیدش تو حلقمو بُنِ اِشکفتی چَمبَر میزدیم،

هنوز دو سه تا پیچ دره بیشتر نرفتیدوم که غنااهاشت دره ی شوره از باااالا وو گوشم رسی، شینه کشیدوم تو قدپهناری شی کِمه ای و ویسادوم تا بیای،
زیره به اینجا که رسید، مرد ادامه داد:

بارون مث دم مشک میزه، دنیا شو سهون واویدی ، تلواسه افتادیدوم و دلوم قد تلمبه ی هش اسپی میزه ، هرر چی بُنگ و هو کردم نمیشنفتی،تا بُنگ رَس بیدی و سئوولِت دییییر میدیدوم دلوم جااا بی ولی همی که نِدیاراویدی زهله م رفت که بری دم دره ،
آخُه سیلاب دره ی شوره یهکششی میاا،
می ترسیدوم یه مرتبه جایی وَت برسه که نه ره پیش داشتویی و نه ره پس.

 

نسخه صوتی:

دانلود

پایان قسمت اول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *