نوشته های تازه

برای پویای هشت ساله: تفنگ هایتان را غلاف کنید/ قربانی دیگر بس است

از وقتی مادر به او قول شرکت در عروسی را داده آرام و قرار ندارد. شمارش معکوس روزهای هفته را از یکشنبه شروع کرده و هر روز صبح با انگشت هایش روزهای باقیمانده تا پنجشنبه را حساب می کند. هر روز یک انگشت کمتر می شود! از روستایشان امامزاده تا روستای شاهیجان که عروسی در […]

اشتراک گذاری
24 بهمن 1395

از وقتی مادر به او قول شرکت در عروسی را داده آرام و قرار ندارد.

شمارش معکوس روزهای هفته را از یکشنبه شروع کرده و هر روز صبح با انگشت هایش روزهای باقیمانده تا پنجشنبه را حساب می کند. هر روز یک انگشت کمتر می شود!

از روستایشان امامزاده تا روستای شاهیجان که عروسی در آنجا برگزار می شود پنجاه کیلومتر فاصله ست و همین فاصله شیرینی اش را چندین برابر می کند. گویا می خواهد به دنیای ناشناخته ای قدم بگذارد و ناشناخته ها همیشه جذابند.

تفنگ هایتان را غلاف کنید/ قربانی دیگر بس است

آخرین انگشت هم کم می شود و پنجشنبه فرا می رسد. پویا سر از پا نمی شناسد. به درخواست مادر حمام می رود و لباس های مهمانی اش را می پوشد و با چنان شوقی سوار ماشین می شود که گویا نیل آرمسترانگ است و قرار است به عنوان اولین انسان پا به کره ی ماه بگذارد…

به محل عروسی می رسند. چشمانش لحظه ای بیخیال نمی مانند نکند که صحنه ای از دستش در رود!

همه جا چراغانی است. زنان با لباس های رنگارنگ محلی جشنواره ی رنگ ها راه انداخته اند. مردان آرام و قرار ندارند. صدای موسیقی و هلهله ی شادی زمین را می لرزاند و پویا میان این همه شادی و صدا غرق می شود.

تفنگ هایتان را غلاف کنید/ قربانی دیگر بس است

انتظارها به پایان می رسد. ماشین گلکاری عروس بوق زنان وارد محوطه ی عروسی می شود. صدای موسیقی بلند و بلندتر می شود. زن ها رقص محلی می روند و “کل” می کشند. عروس و داماد زیباترین لحظات زندگی شان را تجربه می کنند. کودکان در رقابتی شدید برای به دست آوردن شاباش هایی که سر عروس می ریزند بالا و پایین می پرند و پویا نمی خواهد در این رقابت بازنده باشد. باید تمام تلاشش را کند تا بیشترین شاباش ها را به چنگ آورد و این شود سند افتخارش مقابل کودکان دیگر روستا. مردانی تفنگ به دست آماده ی شلیک هستند. آنها می خواهند هر آنچه در چنته دارند رو کنند و میان این همه جمعیت خودی نشان دهند. تیرهایشان اگر به هدف بخورد یعنی که برای خودشان پهلوان رستمی هستند.

شاباش در هوا می چرخد، پویا به هوا می پرد تا شاباش دیگری را طور کند. مردی تمام تمرکزش را برای نشانه گیری دقیق به کار می گیرد. ماشه را می کشد. پویا غرق در خون روی زمی می افتد. همه جیغ می کشند. مادر کودکش را میان این همه خون نمی شناسد یا شاید ترجیح می دهد نشناسد و تصور کند این جسد غرق خون پویای او نیست. عروس مات و مبهوت به جسدی نگاه می کند که پیش پایش قربانی کرده اند و می داند رخت عروسی اش به عزا تبدیل شده است.

پویا اما برای همیشه به آسمانها و همان دنیای ناشناخته می رود و مردان تفنگ به دست فکر عروسی بعدی هستند تا باز هنرنمایی کنند.

راستی مادر پویا حتما تا همیشه با شنیدن صدای عروسی گریه خواهد کرد. چه کسی جواب دلشکسته و قلب داغدیده اش را خواهد داد.

اگر پویا زنده می ماند شاید پزشکی می شد که می توانست جان خیلی از مردم منطقه ی محرومش را نجات دهد و یا شاید معلمی میشد که شمع دانش را در دل کودکان دیگر روستا روشن می کرد و و یا شاید…‌.‌

چند نفر دیگر باید قربانی این رسم های خشن و خطرناک شوند تا برای همیشه تفنگ ها غلاف شوند.

قربانی دیگر بس است؛ تفنگ هایتان را غلاف کنید.

رسم نادرست تیراندازی در محافل عروسی و عزا در برخی شهرهای بوشهر و استان های همجوار، در برخی موارد، این آیین ها را به مصیبتی برای شرکت کنندگان در مراسم تبدیل می کند.
مرضیه جهاندیده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *